در این بخش از تاپ تن های تاریخ، به تن از بزرگان و نام آوران تاریخ ایران باستان و همچنین تاریخ اساطیری ایران و نام های گرانمایگان ایران باستان همراه با توضیح کوتاهی از ایشان پرداخته ایم. این لیست فقط به بزرگان ایران باستان و قهرمانان اساطیری ایران زمین پرداخته است. گفتنی است که ترتیب این نام ها فقط بر اساس تاریخ زندگانی آنان بوده است.

جنگ نهاوند بزرگترین جنگ ایرانیان و اعراب می باشد که در برابر با 25 بهمن و 14 فوریه سال 642 میلادی روی داد. این جانب ترجیح می دهم پیش از پرداختن به جنگ نهاوند وقایع پیش از جنگ را نیز برای شما شرح دهم.

در میان تاریخنگاران دربارهی نقشبرجسته انسان بالدارِ پاسارگارد سخنهای فراوانی شده است ولی هیچگونه همسانسازی نظری در میان آنها بهوجود نیامده است. از اینرو پیامی که این نقشبرجسته میبایست به آیندگان بدهد همچنان در پردهای از گمان قرار دارد. این نقشبرجسته با فر کیانی کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی درپیوند است. اینک به توضیح دربارهی بخشهای گوناگون این نقشبرجسته میپردازیم:
دست برافراشته: دست راست این نقشبرجسته از ناحیه آرنج خم شده و بهسوی جلو بلند شده است. حالت دست در این نقشبرجسته همانند حالت دست شاهان و شاهزادگان در نقشبرجستههای تختجمشید و سنگنبشتهی داریوش شاه در بیستون است. این حالت دست و چگونگی قرارگرفتن پاها که انسان در حالت حرکت را نشان میدهند، نشاندهندهی حرکت رو به جلو و پیشرفت است.
بخش کوهستانی سرزمین طبرستان بنا به وضع طبیعی و جغرافیایی خویش و با توجه به ویژگی مردمانش توانست تا دو سده در برابر تازیان پایداری نماید.
با برانداختن سلسله امویان توسط «ابومسلم مروی خراسانی» و به روی کار آمدن عباسیان، آنها توانستتند پس از چند لشکرکشی به طبرستان به این نواحی رخنه کنند. اما مردم طبرستان در یک شورش همگانی به رهبری «ونداد هرمز» استقلال طبرستان را برپاداشتند. در تاریخ طبرستان آمده است که «ونداد هرمز» با مردم خویش پیمان بست که در یک زمان بر تازیان شهر بشورند و هر طبرستانی در هر جا که چشمش بر پیروان خلیفه افتاد وی را بکشد و در یک روز، شهر از پیروان خلیفه تهی شد.
پس از مرگ «ونداد هرمز» ، «کارن» به جای پدر تکیه زد که درگیر اختلافات داخلی شد و در جنگ با یکی از شاهان محلی به نام «شهراز» کشته شد و فرزندش «مازیار» به اسیری رفت. مازیار به حیلهای از چنگ شهریار گریخت و به بغداد نزد «مامون» خلیفه بغداد رفت. در آنجا با منجمی به نام «بزیست فیروزان» آشنا و به خلیفه معرفی شد، خلیفه نیز فرمان داد، مسلمانی به او عرض دادند. مازیار نیز اسلام پذیرفت و مامون او را «محمد مولی امیرالمومنین» نام نهاد. مازیار با پشتیبانی خلیفه به فرمانروایی طبرستان، رویان و دماوند رسید.
«مازیار» نخستین کسی از خاندان «کارن» است که دین اسلام پذیرفت، حال آنکه بر «ونداد هرمز» جد و «کارن» پدر او هر چه اسلام عرضه کردند، نپذیرفتند و تا پایان زندگی بر دین زرتشتی باقی ماندند. پذیرش اسلام بهوسیله مازیار در پایان سال ۲۰۹ یا آغاز سال ۲۱۰ صورت گرفت.
مازیار همینکه فرمانروای طبرستان شد پایههای قدرت خویش را استوار کرد و سیرت جد خود «ونداد هرمز» را در پیش گرفت و بر آن شد که به مقاومت دست زند و از اینجا باید دریافت که اسلامآوردن او در آن زمان امری ظاهری و مصلحتی بود که این در کارهای وی بر ضد تازیان نمایان است.
در آن روزگار، مازیار از دیگر مرزبانان آن ناحیه خراج میگرفت و همگی را به خود دشمن نمود تا اینکه ایشان به مامون از ظلم او شکایت نوشتند. مامون نیز فرستادگانی با آن نواحی فرستاد تا از اوضاع آگاهی یابند. مازیار نیز دستور داد، زمانی که فرستادگان خلیفه به نخستین شهر رسیدند، همهی مردم با لباس سپید و نیزهای در دست بر سر راهشان بایستند، ترفند مازیار کارگر گشت و فرستادگان در گزارش خود برای خلیفه شمار سربازان مازیار را زیاد گزارش دادند و همچنین به مامون خبر دادند که مازیار خلع طاعت کرده و همان کشتی زرتشتی به میان بسته و به مسلمانان ستم میکند.
در آن روزگار مامون عازم روم بود و مازیار از این فرصت بهره برد و بر اهل آمل، ساری و رویان که بیشتر مسلمان بودند، شورید و آنها را از بین برد. آنگاه حصارهای ساری و آمل را بازسازی کرد و در کوهستانها دژ ساخت و به محکمکردن شهرها و راهها پرداخت. زمینهای کشاورزی را که پیش از این از کشاورزان گرفته بودند، دوباره به ایرانیان واگذار کرد.
تا اینکه خبر به معتصم جانشین مامون رسید. معتصم دستور داد تا مازیار را دستگیر کنند. سرانجام شورش مازیار با فریب برخی نزدیکانش به وسیله خلیفه به پایان رسید. زمانی که لشکریان خراسان به مازندران رسیدند، خیانتکاران، «مازیار» را تحویل دادند تا نزد خلیفه ببرند.
زمانی که مازیار به نزدیکی سامرا رسید خواستند، مانند بابک وی را نیز با پیل درون شهر بگردانند. پیل را نزد مازیار بردند، اما مازیار که شنیده بود، بابک را با همین پیل درون شهر برده بودند سوار پیل نشد و گفت من در اندازهای نیستم که برجای بابک خرمی تکیه کنم.
در پایان به دستور خلیفه، مازیار را چهارصدوپنجاه تازیانه زدند تا وی بمرد. مازیار را پس از مرگ بر همان داری کردند که جنازه بابک هنور بر آن بود. مورخان تازی گویند پس از چندی رویدادی شگفت انگیز روی داد و تن مازیار و یک سردار رومی که او نیز بردار شده بود، هر دو به سوی تن بابک خم شدند، گویی در حال کرنش بودند. دوره فرمانروایی مازیار هفت سال بود.
آنچه گفته شد میرساند که مازیار به پنج سبب مهم شکست خورد:
۱- سو تدبیر و عدم سیاست خود و سرداران خویش.
۲- بدرفتاری شدید نسبت به مخالفان خود.
۳- بهوجود آوردن مخالفان چیرهدست برای خود از امرای مازندران و زنده نگاه داشتن بیشتر آنان و دادن کارهای بزرگ به دست ایشان.
۴- گرفتن وضع تدافعی و نشستن در انتظار دشمن.
۵- خیانتی که از سوی بیشتر اطرافیان وی نسبت به او صورت گرفته بود.
سرچشمهها:
– مازیار – صادق هدایت – ۱۳۴۲
– دلیران جانباز – ذبیح اله صفا

بهمن جادویه
بهمن جادویه
بهمن جادویه یا بهمن جاذویه یکی از پهلوانان و سرداران اواخر دوره ساسانی است. شهرت بهمن جادویه به خاطر فرماندهی سپاه ایران در نبرد پل و همچنین شرکت در نبرد قادسیه است.
در سال 634 میلادی که وضع داخلی ایران به هیچ وجه خوب نبود. رستم فرخزاد رازی با دستور مستقیم یزدگرد سوم به سپهسالاری کل ارتش کشور انتخاب شده بود. در بین سال های 632 و 633 میلادی خالد بن ولید توانست حیره و شهر های اطراف آن را به فرمانبرداری در بیاورد و پس از آن بود که خلیفه مسلمانان دستور داد تا خالد به سوریه رفته و با ارتش بیزانس بجنگد. از آنجایی که در سال 633 میلادی اعراب در جنگ الیس با بی رحمی بیش از چندین هزار اسیر را قتل عام کردند، حیره و شهرهایی که به اعراب جزیه پرداخته و صلح کرده بودند، نا فرمان شده و بر علیه اعراب به شورش پرداختند.
رستم فرخزاد رازی سپهسالار ایران با اطلاع از این موضوع فرستادگانی به آن نواحی فرستاد تا مردم را در یکجا متمرکز کند و سپس بهمن جادویه را با سپاهی 10 هزار تنی مرکب از سواره نظام و پیاده نظام ساسانی به آن حوالی فرستاد تا با آنان متحد شده و لشکر اعراب که در آن جا حضور داشت را تار و مار کند.
همانطور که گفته شد خالد پس از رفتن به سوریه، فرماندهی سپاهیان اسلام به عهده مثنی بن حارث بود، مثنی و سپاهش که در شعبه غربی فرات بودند پس از آنکه ابوعبید مسعود ثقفی (پدر مختار ثقفی) با نیروی کمکی به مثنی پیوست، بر آن بودند تا به شورشیان حمله کنند. در این هنگام بهمن جادویه به سوی آنان می رود و در جنگی که میان سپاه بهمن و سپاه مسلمانان در می گیرد (جنگ پل پیروزی ساسانیان بر عراب ) سپاهیان بهمن پیروز می شود و خود ابوعبید مسعود ثقفی (پدر مختار) نیز در این جنگ کشته می شود. پس از پیروزی بهمن جادویه سپاه اعراب را دنبال نمی کند چرا که در این زمان نامه ای به دست او می رسد که او را مجبور به بازگشت به پایتخت می کند. اختلافی که بین رستم فرخزاد و فیروزان که در آن سال ها ایجاد شده بود جنگ داخلی در ایران را مشتعل تر می کرد. بهمن جادویه نیز با آگاهی از این موضوع، بی درنگ به سوی تیسفون بازگشت تا در این درگیری، کنار رستم فرخزاد باشد.
در دیگر واقعه ای که ما نامی از بهمن جادویه می شنویم،سال 636 میلادی در جنگ قادسیه است، بهمن جادویه در جنگ قادسیه فرماندهی یکی از جناحین سپاه ایران را بر عهده داشت. او در این جنگ شهامت های بسیاری از خود نشان داد. سرانجام بهمن جادویه در روز سوم جنگ قادسیه در نبردی تن به تن با اعراب کشته می شود. 636 میلادی)

ملکه دینگ پادشاه زن ایران
دینَگ شاهنشاه زن ایران در سال 457 میلادی تا 459 میلادی بود.ملکه دینک همسر یزدگرد دوم شاهنشاه ساسانی و مادر شاهنشاهان ایران یعنی هرمز (هرمزد سوم) ، پیروز (پیروز یکم شاه ساسانی ) و بلاش (بلاش شاه شاه گمنام ساسانی) بود.
پس از مرگ یزدگرد دوم بر سر جانشینی وی بین دو پسران ارشد وی یعنی پیروز و هرمزد جنگ درگرفت و این جنگ و درگیری چند سال به طول انجامید . بزرگان ایران که کشور را بدون شاه میدیدند همسر یزدگرد دوم را به پادشاهی (نایب السلطنه) برگزیدند تا امور کشور را اداره کند.
ملکه دینگ زنی بسیار قدرتمند مدیر و باهوش بود و درهنگام کوتاه سلطنتش اوضاع آشفته آن زمان را به خوبی مدیریت کرد تا اینکه پیروز، هرمزد را شکست داده و بر تخت نشست. از آن دوره اشیایی به دست آمده است که از آن جمله می توان به مهر مخصوص ملکه دینگ اشاره کرد. از مهر به دست آمده می توان چهره ملکه دینگ را بازسازی کرد. ملکه تاجی کیانی بر سر دارد که بر فراز گیسوانش نوار کوچکی بسته شده است و گوشواره هایی به گوش دارد که دارای سه مروارید است و گردنبند مرواریدی در گردن وی به چشم می خورد و همچنین گیسوان مجعدش به چندین رشته بافته شده و در سوی دیگر مهر دیده می شود

پس از آنکه «یزدگر سوم» در جنگ نهاوند از تازیان شکست خورد، او برای کمک گرفتن و گردآوری سپاه نو بهسوی خراسان و خاور ایران رهسپار شد. یکی از شاهزادگان ساسانی بهنام «باو» فرزند «کیوس» که سردار شجاعی بود از یزدگرد اجازه خواست که برای نیایش به آتشکدهای که پدرش ساخته بود برود و سپس به او بپیوندد. «باو» در آتشکده مشغول نیایش بود که به او خبر میدهند که یزدگرد، در شهرِ مرو به فرمان «ماهوی سوری» فرماندار آنجا و بهدست آسیابانی کشته شده است. «باو» با شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد.